رفتن به بالا
  • یکشنبه - ۱۴ آذر ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۰
  • کد خبر : ۲۰۶۱۴
  • چاپ خبر : اشکهای که برای کودکان شهدای مدافعان حرم جاری شد

اشکهای که برای کودکان شهدای مدافعان حرم جاری شد

آنگاه گریست…… آفتاب بافق؛ چه شور و حال وصف ناشدنی وقتی منتظر می مانی که پیر و مرشدت را ببینی، وقتی منتظر می مانی که نور ولایت را چهره رادمردترین مردها ببینی، جمعه حادثه ای قلم خورد که کمتر از امام جمعه ولایی و محبوب شهرمان دیدم . عقربه های ساعت 3:30 دقیقه عصر را […]

آنگاه گریست……

photo_2016-12-03_12-20-03

آفتاب بافق؛ چه شور و حال وصف ناشدنی وقتی منتظر می مانی که پیر و مرشدت را ببینی، وقتی منتظر می مانی که نور ولایت را چهره رادمردترین مردها ببینی، جمعه حادثه ای قلم خورد که کمتر از امام جمعه ولایی و محبوب شهرمان دیدم .

عقربه های ساعت 3:30 دقیقه عصر را نشان می داد و همه منتظر آمدن خانواده ای شهیدان مدافع حرم در دفتر امام  جمعه بافق؛ ضرب کوبان نوا آهنگ دقیقه شماری می کردند که صدای اتوبوس آمد،  خبر از آمدنشان داد و این لبخند پدرانه بود برلبان این سید جلیل القدرنقش بست، گویا منتظر آمدن گم شده ای بود،  یکی یکی وارد شدند و همرامی گروه معرفی می کرد.مادر شهید، پدرشهید و دختر شهید وقتی کودکان شهید امام جمعه شهرمان  را دیدند، در آغوششان کشید و دست نوازش بر سر کودکان کشید و گریه کرد.

شاید به جرات می توان گفت که امام جمعه شهر در این دیدار دوبار چشمانش پر از اشک شد آنگاه که دست نوازش بر سر فرزندان شهدای مدافع حرم کشید و مرتبه دوم آنگاه که گفت: عندربهم یرزقون. دیگر رشته کلام از دستش گسیخت و شروع به گریه کرد.

این حقیقت بد جور دلم را نوازش می داد. گویا او نیز از علی زمانه و پیر و مرشدش آموخته بود که اینان برای دفاع از حریم عمه ساداتش زینب(ع)  کشته شده اند و چه بس ما عقب افتادگان قافله عندربهم  یرزقون هستیم….

دلنوشته: ص/ رحیمی

ارسال دیدگاه


2 دیدگاه برای “اشکهای که برای کودکان شهدای مدافعان حرم جاری شد”

  • ملاقات خانواده شهدای حرم

    دلم لرزید که دیدم امام شهر می گرید برای دختری خردسال به چشمی تر می گرید

    دلم لرزید که دیدم کاو منتظر باباست ز فقدان باب او باز هم بزرگ شهر می گرید

    دلم لرزید که دیدم مردی انطرف گریان به اینده گنگ و مبهوم این دختر می گرید

    دلم لرزید که دیدم غروب جمعه دلگیر زدوری پدر او هم چون یک منتظر می گرید

    دلم لرزید که دیدم سرگرم بازیست تنها به جای مادر و بابا چون یکی پدر می گرید

    دلم لرزید که دیدم از همان لحظه اول یتیمانه بغل باز کرد یتیمی یکسر می گرید

    دلم لرزید که دیدم از ان جمعیت نالان یکی نالید کجاست بابا گل مادر می گرید

    محمود حاجی محمدی

  • خداوند این سید بزرگوار را به حق عمه اش حضرت زینب حفظ نماید

ارسال دیدگاه

error: متن حفاظت شده