رفتن به بالا
  • دوشنبه - ۸ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۵
  • کد خبر : ۲۹۰۱۹
  • چاپ خبر : دختر بافقی با مرگش حیات بخشید/ روایت یک خبرنگار و جای خالی کودک در مدرسه + تصاویر

دختر بافقی با مرگش حیات بخشید/ روایت یک خبرنگار و جای خالی کودک در مدرسه + تصاویر

دختر 8 ساله بافقی که در یک سانحه رانندگی به کما رفته بود با اهدای عضوش زندگی دوباره ای به نیازمندان عضو بخشید. آفتاب بافق؛  راضیه بیگی ( خبرنگار بافق فردا)  از حضورش در مدرسه این کودک می گوید. هرگز به این فکر نکرده بودم که آرام جانم می رود دبستان دخترانه ۲۲ بهمن دیگر […]

دختر 8 ساله بافقی که در یک سانحه رانندگی به کما رفته بود با اهدای عضوش زندگی دوباره ای به نیازمندان عضو بخشید.

آفتاب بافق؛  راضیه بیگی ( خبرنگار بافق فردا)  از حضورش در مدرسه این کودک می گوید.

هرگز به این فکر نکرده بودم که آرام جانم می رود

دبستان دخترانه ۲۲ بهمن دیگر آن شور و حال سابق را نداشت از در و دیوار آن غم می بارید.

وارد کلاس که می شدی دیگر از آن شور و نشاط کودکانه خبری نبود به وضوح می شد غبار اندوه و غم را بر چهره ی تک تک دانش آموزان دید.

خانم معلم نیز نای سخن گفتن و تدریس درس را نداشت.

و راستی خانم قربان زاده چه خوب توانسته بود درس ایثار و فداکاری را به فاطمه بیاموزد.

نیمکت یکی از بهترین و باهوش ترین دانش آموزانش با روبان و پارچه ای مشکی آذین بسته شده و او در غم از دست دادن دختری شیرین تحمل از کف بریده بود.

دانش آموزان کلاس عشق به یاد یاری دیرین و همراه بغض ها در گلو داشتند و چه خوب درک می کردند که دوستشان چه کار نیک و پسندیده ای را انجام داده است.

صمیمی ترین دوست فاطمه که به قول خودش در نیمکت پشت سر فاطمه می نشسته از خوبی ها و از ایثار و گذشتش گفت.

خانم قربان زاده در حالی که پوشه درس فاطمه را ورق می زد اشک می ریخت و فاطمه شده نمونه را عنوان می کرد.

فاطمه دو روز قبل از پایان مدرسه شنیده بود که قرار است خانم قربان زاده معلم خوبش بازنشسته شود و این خبر وجود او را سرشار از درد کرده بود.

خانم قربان زاده در حالی که دستبندی زیبای یادگار فاطمه را به دست داشت گفت: نمی دانم چه سری بود که برای بازنشسته شدن من اشک های زیادی ریخت او دستبند طلایی خودش را به من یادگار داد و دعا کرد که من در پیشش بمانم.

افسوس که نمی دانست خدا او را به عنوان بنده خوب خودش پذیرفته است.

خانم قربان زاده به یاد دانش آموز نمونه اش دست گلی تهیه کرد و به خانه والدین او رفت.

و چه سخت است وداع آخر مادر و پدر با جگر گوشه و هم نفسشان.

مادر فاطمه گفت: همیشه در نظر داشتم که اگر روزی مشیت خدا بر این باشد که جانم را از دست بدهم و اعضای بدنم قابل اهدا باشد این کار را انجام دهم .

اما هرگز به این فکر نکرده بودم که آرام جانم می رود.

و امروز خرسندم که اعضای بدن فاطمه عزیزم توانست جان چند بیمار منتظر را نجات دهد.

وی عنوان کرد:بسیار سخت است که تصمیم رفتن عزیزترین عزیزت را بگیری اما امیدوارم فرهنگ پسندیده اهدا عضو در بین مردم جامعه جای پیدا کند.

وی در حالی که می گریست گفت راضیم به رضای حق و آنچه او برای فرزندم مقدر کرده است

 

عکس و خبر : راضیه بیگی (بافق فردا)

ارسال دیدگاه


error: متن حفاظت شده