رفتن به بالا
  • سه شنبه - ۱۸ شهریور ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۳
  • کد خبر : ۱۰۰۹۵۵
  • چاپ خبر : خیال محال

خیال محال

آفتاب بافق؛ نه چشمهایم سویی برای دیدن دارد و نه زبانم قدرت بیان! آنقدر چهره ای از فرزندان را در ذهنم تجسم کرده ام که فکر و ذهنم فقط و فقط فرزندان را می طلبد. نمی دانم چرا هر چه می خواهم جلوی اشکهایم را که مثل سیلی روان از چشمهایم جاری می شود بگیرم […]

آفتاب بافق؛ نه چشمهایم سویی برای دیدن دارد و نه زبانم قدرت بیان! آنقدر چهره ای از فرزندان را در ذهنم تجسم کرده ام که فکر و ذهنم فقط و فقط فرزندان را می طلبد.

نمی دانم چرا هر چه می خواهم جلوی اشکهایم را که مثل سیلی روان از چشمهایم جاری می شود بگیرم نمی توانم و طاقت و توانم را از دست داده ام چگونه می توانم به چشمان مظلومانه مادرم که مدتی است در انتظار دیدن فرزندش نشسته تا خبری از دختر فراریش را به او بدهند نگاه کنم می دانم که روز به روز ضعیف تر و ناتوان تر شده، مادری که برای تربیت من و فرزندانش از هیچ چیزی دریغ نکرده بود.

آری من دختری محجبه، از خانواده ای نسبتا مذهبی، بسیار گوشه گیر و منزوی، ساکن یکی از شهرهایی جنوبی کشور ولی اصالتا شهرستانی در سن نوجوانی پدرم را به دلیل بیماری ناعلاجی از دست دادم و خانواده ام به خاطر فوت پدر مجبور شدند به شهرستان مهاجرت کنند بعد از مدتی علیرغم میل باطنی ام بنا به خواسته مادرم با پسر خاله ام ازدواج کردم. او را همانند برادرم دوست داشتم ولی هیچگاه نتوانستم عاشقش باشم.

با توجه به اینکه شغل همسرم آزاد بود بیشتر وقت خود را بیرون منزل می گذراند و من هم بیشتر اوقات تنها در خانه به امورات منزل و بچه داری می پرداختم.

حاصل ازدواج ما دو فرزند بود؛ پسری ۶ ساله و دختری ۳ ساله که کم کم این تنهایی باعث شد که از همسرم فاصله بگیرم و اوقات فراغت خود را با گوشی همراه و جستجوی بی هدف در فضای مجازی سپری کنم و در همین فضا با پسری که خودش را امیر و مجرد معرفی می کرد آشنا شدم ساعت‌ها با او درد دل می کردم آنقدر شیفته اخلاق و رفتار و گفتار شدم که ادامه زندگی را بدون او محال می دانستم .

عشق گم شده ام را با او تجربه می کردم تا این که یک روز تصمیم گرفتم برای دیدن امیر به شهری که او در آن ساکن است مسافرت کنم. مقداری لباس و تمامی طلاها و پول هایی را که پس انداز کرده بودم را داخل کیف دستی ام گذاشتم. بر سر دو راهی قرار گرفته بودم از یک طرف عشق و محبت امیر و از طرفی دیگر عشق فرزندانم؛ نمی دانم چرا عشق امیر را بر فرزندانم ترجیح دادم و منزل را ترک کردم .

با اتوبوس به شهر محل سکونت امیر سفر کردم. به مسافرخانه ای که امیر اتاقی از آن را برایم اجاره کرده بود رفتم چند روزی را در آن محل با او بودم. آنقدر کلامش دلنشین و گرم بود که فرزندانم را از یاد برده بودم تا اینکه یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم امیر را در کنار خود ندیدم نه از کیف دستی خبری بود و نه از امیر! بله او با فریب دادن من تمامی طلاها و پولهایم را به سرقت برده بود و حالا من مانده بودم با چشمهایی پر از اشک و آبرویی که دیگر چیزی از آن برایم باقی نمانده است.

نظریه کارشناسی:

قطعا همه ما در دوره ای از زندگیمان با سردرگمی و تبعات انتخابهایمان روبرو بوده ایم و دچار فشارهای روانی شده ایم؛ اما اینکه برای جبران آن دست به انتخابهای اشتباه دیگری بزنیم بسیار خطاست.  با انتخابهای اشتباه به تعبیری از چاله در می آییم و به چاه می افتیم.

زن ماجرا زخم خورده از انتخاب بد زندگیش به جای صرف وقت برای اصلاح روابط و کمک گرفتن از یک مشاور برای تسهیل این اقدام دست به انتخاب بدتری می زند و در جستجوی عشق خیالی می رود که پایان زود هنگام چیزی جز از دست دادن آبرو و سرمایه نداشته است . اگر او می توانست بر نکات مثبت و قوی زندگی توجه کند حتما احساس بهتری از زندگی و همسرش داشت و اکنون نباید این روزها رو تجربه می کرد.

هر تلاشی که ما برای کاهش، تخفیف یا مدیریت مشکلات یا تسلط بر آنها انجام می دهیم راهبردها یا سبکهای مقابله ای نامیده می شود.  این راهبردها به دو نوع کارآمد و ناکارآمدتقسیم می شود. سبکهای مقابله ای کارآمد به فرد کمک می کند تا بر سختیها و مشکلات فایق آید و سبکهای ناکارآمد مشکلات و گرفتاری را پیچیده تر خواهد کرد. همچنان که در ماجرای بالا دیدیم فرار از منزل و خیانت سبک مقابله ای ناکارآمد مشکلات بود که ناراحتی فرد را بیشتر و حل آن را پیچیده تر نمود. اگر صبور بود و برای حل مشکل عدم علاقه به همسر و مشکلات خانوادگی با استفاده از سبک مقابله ای کارآمد از منابع حمایتی از قبیل مشاور کمک می گرفت قطعا اکنون شرایط بهتری داشت.

براساس پرونده های  نیروی انتظامی استان یزد

 

ارسال دیدگاه


error: متن حفاظت شده