رفتن به بالا
  • یکشنبه - ۳۰ مهر ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۲
  • کد خبر : ۳۷۳۲۰
  • چاپ خبر : “دخترک معصوم “

“دخترک معصوم “

آفتاب بافق؛ کار شبانه روزی برای تامین هزینه های زندگی و شاید هم حرص و طمع باعث شد تا من و همسرم بیش از حد، خودمان را درگیر کنیم و از حال و روز فرزند نازنینمان غافل بمانیم. قطرات اشک مجال نمی دادند تا زن جوان به راحتی صحبت کند. آشفته بود و در حالی […]

آفتاب بافق؛

کار شبانه روزی برای تامین هزینه های زندگی و شاید هم حرص و طمع باعث شد تا من و همسرم بیش از حد، خودمان را درگیر کنیم و از حال و روز فرزند نازنینمان غافل بمانیم.

قطرات اشک مجال نمی دادند تا زن جوان به راحتی صحبت کند. آشفته بود و در حالی که سرش را بین دو دست خود گرفته بود آه و ناله می کرد! “زهره” که برای پیگیری شکایت خود به کلانتری مراجعه کرده بود در گفتگو با کارشناس اجتماعی پلیس گفت: من کارمند یکی از سازمان ها هستم و ده سال قبل با همکارم که فردی متعهد و خانواده دار است آشنا شدم.

او به خواستگاری ام آمد و پس از طی مراسمی با هم ازدواج کردیم و پس از سه سال صاحب دختری شدیم به اسم نگار.

زن جوان ادامه داد: کار شبانه روزی برای تامین هزینه های زندگی و شاید هم حرص و طمع باعث شد تا من و همسرم بیش از حد، خودمان را درگیر کنیم و از حال و روز فرزند نازنینم غافل بمانیم . ما نگار را هر روز صبح زود به خانه مادرم می بردیم و او تا شب با بچه های هم سن و سال خودش توی کوچه بازی می کرد و در واقع از نعمت پدر و مادر محروم می ماند و شب هم که به دنبالش می رفتیم و به خانه بر می گشتیم همگی مان آنقدر خسته بودیم که پس از خوردن شام به خواب می رفتیم.

این داستان تکراری همچنان ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل متوجه رفتار عجیب فرزندم شدم نگار حال خوبی نداشت و مدام در خواب گریه می کرد. من که نگرانش شده بودم در این باره با مادرم مشورت کردم و او گفت: نگران نباش، بازی و جست و خیز این بچه را خسته کرده است و نیاز به کمی استراحت دارد. اما با گذشت دو روز و مشاهده افسردگی دخترم قانع نشدم و یک شب او را در آغوش گرفتم و پس از اینکه برایش قصه ای تعریف کردم گفتم: عزیز دلم ، چه اتفاقی افتاده؟ چرا ناراحت هستی و توی خواب گریه می کنی؟

دختر ۶ ساله ام در حالی که مثل همیشه انگشتش را روی چانه اش گذاشته بود به چشمانم نگاهی کرد و با ناز کودکانه ای گفت: “مامان جان، دیگه دوست ندارم به خانه مادربزرگ بروم!” با شنیدن این حرف نگرانی ام صد برابر شد و فوری پرسیدم: برای چی دختر گلم؟ مامان بزرگ یا بابابزرگ با تو بداخلاقی می کنند؟

در این لحظه او با گریه جواب داد: نه مامان، فقط آقای همسایه که همیشه می گفتی او را هم بابابزرگ صدا بزنم مرا هر روز به داخل خانه اش می برد و ….!! صدای شکستن شیشه دلتنگی و خرد شدن احساسات مادری نگران، آهنگ هم انگیزی به ضجه های زهره داده بود. او بی تاب از روی صندلی بلند شد تا دخترک معصوم را در آغوش بگیرد.

با ابراز تاسف از این ماجرا به راستی چرا باید غفلت کنیم و به این نکات پیش پا افتاده اما مهم ساده انگارانه بنگریم تا یک دختر بچه کوچک مورد سوء استفاده قرار بگیرد و از نظر روحی و روانی آسیب ببیند و چگونه فردی شیطان صفت حاضر می شود این چنین…….

در پایان به خانواده ها و والدین توصیه می کنیم بیشتر برای فرزندان خود وقت بگذرانند و آنها را برای بازی به کوچه و خیابان نفرستند.

تهیه و تنظیم: دایره اجتماعی فرماندهی انتظامی شهرستان بافق( بر اساس ماجراهای واقعی در پرونده های نیروی انتظامی، فقط اسامی تغییر یافته است)

ارسال دیدگاه


error: متن حفاظت شده